از ظهر خونه ام و الان یک حس بی قراری و بی تابی دارم. مثل زندانی بودن. دارم با خودم زمزمه میکنم آروم باش. اون بیرون هیچ خبری نیست. توی کنج گرم اتاق خودت بشین و مهمون کتاب های خودت باش و غرق مطالعه شو.

شب آرومیه چرا که نه. اگر درونم کمی آروم بشه میشه ساعت ها مطالعه کرد.


بی قرار تو ام و در دل تنگم گِله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پَر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

 

"فاضل نظری"


دوره خدمت یاد گرفته بودم مث موریانه سراغ انجام کارها برم. مهم نبود که پیشرفت کار چقدره و انجامش چقدر سخته. مهم این بود هر روز حتی سر سوزنی هم که شده بتونم اون کار رو به پیش ببرم. برنامه ریزی خوبه اما گاهی ما دقت نمیکنیم که متغیرهای تصادفی زیادی توی زندگی ما دخالت داره. با توجه به غیرقابل پیش بینی بودن آینده و اتفاقات خوب و بدی که رخ میده شاید حرف درستیه که " ما موظف به انجام وظیفه ایم نه گرفتن نتیجه "

سخنرانی استیو جابز رو یادم میاد که خطاب به دانشجوها و دنبال کردن خواسته ها و علایقشون با تمام مشکلات و مشقت ها میگفت : "just do it"

اگه همیشه منتظر فرارسیدن شرایط ایده آل باشیم هیچ وقت شروعی در کار نخواهد بود. 

داشتم در مورد مفهوم " کار " فکر میکردم. اینکه چقدر از گذشته های دور تا الان به کار کردن سفارش شده و چقدر از لحاظ اخلاقی امر پسندیده ای لحاظ شده. یک واقعیته که بیکاری و سستی و تنبلی فساد اخلاقی و روحی و روانی بدنبال داره.

ز سستی بود مرد را راستی 

ز نیرو کژی آید و کاستی

اما بنظرم کار فقط کسب در آمد و ثروت نیست. کار انجام هر فعالیته که مولد باشه. تولید پول ثروت مهارت یا دانش و آگاهی کنه و چه عالی میشه اگه همه این ها رو با هم داشته باشه. کار معجزه میکنه.

جسته و گریخته صحبت میکنم و این نشونه ای از ذهن نابسامان خودمه. عجله و شتاب زندگی و سرعت گذر زمان و تصویری که جامعه از یک فرد موفق نشون میده باعث میشه حس عقب موندگی بهت دست بده و این استرس بیشتری به آدم وارد میکنه.

گاهی فراموش میکنم نیاز آدمی به " آهستگی " رو. آهسته و پیوسته در مسیر خودت زندگی کردن.

 

از کلیدر دولت آبادی نقل قولی دیدم که میگفت :

 

عجله، همیشه عجله

کدام گوری میخواستم بروم ؟

من به بهانه رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام.

 

 


از ظهر خونه ام و الان یک حس بی قراری و بی تابی دارم. مثل زندانی بودن. دارم با خودم زمزمه میکنم آروم باش. اون بیرون هیچ خبری نیست. توی کنج گرم اتاق خودت بشین و مهمون کتاب های خودت باش و غرق مطالعه شو.

شب آرومیه چرا که نه. اگر درونم کمی آروم بشه میشه ساعت ها مطالعه کرد.


بی قرار تو ام و در دل تنگم گِله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پَر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

 

"فاضل نظری"


دوره خدمت یاد گرفته بودم مث موریانه سراغ انجام کارها برم. مهم نبود که پیشرفت کار چقدره و انجامش چقدر سخته. مهم این بود هر روز حتی سر سوزنی هم که شده بتونم اون کار رو به پیش ببرم. برنامه ریزی خوبه اما گاهی ما دقت نمیکنیم که متغیرهای تصادفی زیادی توی زندگی ما دخالت داره. با توجه به غیرقابل پیش بینی بودن آینده و اتفاقات خوب و بدی که رخ میده شاید حرف درستیه که " ما موظف به انجام وظیفه ایم نه گرفتن نتیجه "

سخنرانی استیو جابز رو یادم میاد که خطاب به دانشجوها و دنبال کردن خواسته ها و علایقشون با تمام مشکلات و مشقت ها میگفت : "just do it"

اگه همیشه منتظر فرارسیدن شرایط ایده آل باشیم هیچ وقت شروعی در کار نخواهد بود. 

داشتم در مورد مفهوم " کار " فکر میکردم. اینکه چقدر از گذشته های دور تا الان به کار کردن سفارش شده و چقدر از لحاظ اخلاقی امر پسندیده ای لحاظ شده. یک واقعیته که بیکاری و سستی و تنبلی فساد اخلاقی و روحی و روانی بدنبال داره.

ز سستی بود مرد را راستی 

ز نیرو کژی آید و کاستی

اما بنظرم کار فقط کسب در آمد و ثروت نیست. کار انجام هر فعالیته که مولد باشه. تولید پول ثروت مهارت یا دانش و آگاهی کنه و چه عالی میشه اگه همه این ها رو با هم داشته باشه. کار معجزه میکنه.

جسته و گریخته صحبت میکنم و این نشونه ای از ذهن نابسامان خودمه. عجله و شتاب زندگی و سرعت گذر زمان و تصویری که جامعه از یک فرد موفق نشون میده باعث میشه حس عقب موندگی بهت دست بده و این استرس بیشتری به آدم وارد میکنه.

گاهی فراموش میکنم نیاز آدمی به " آهستگی " رو. آهسته و پیوسته در مسیر خودت زندگی کردن.

 

از کلیدر دولت آبادی نقل قولی دیدم که میگفت :

 

عجله، همیشه عجله

کدام گوری میخواستم بروم ؟

من به بهانه رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام.

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه آنلاین سپیده پست آنلاین فایلهای 2015 بغض پنهان‌ِ من مدیریت ارتباط با مشتری CRM